شنیدم اگه یه دختر
به خاطر یه پسر اشک بریزه
یعنی واقعادوســــــــــش داره
اما اگه یه پسر به خاطر یه دختر اشک بریزه....
یعنی هیچوقت نمیتونه
کسی رو مثل اون دوســــت داشته باشه
شنیدم اگه یه دختر
به خاطر یه پسر اشک بریزه
یعنی واقعادوســــــــــش داره
سوت پایان را بزنید...
صداقتم...
حریف هرزگی زمانه نمی شود...
قبول میکنم که باختم...
آنقدر میگفت دورت بگردم و دورم میگشت...
که یکدفعه به خودم آمدم و دیدم...
دورم زده و رفته...
تولدم مبارک نیست چون.....
چون من خودم کودکی به دنیا نخواهم اورد
نسل حال من،نسل دل شکستن
نسل عروسک بازی و بازیچه شدن است.
میخواهم این نسل را منقرض کنم.
تا کودکی دیگر شبهای تنهایی را نچشد.
غم را نفهمد...درد را نکشد
تا زمانی که نسل من این گونه است بازهم میگویم
تولدم مبارک نیست
نیمکتهای پارک همه دونفره اند....
جای ادمهای تنها روی چمنهاست...
به یاد خواهم اورد ارزوهایمان را...
مینشینم روی چمنها و خیره به ان صندلی که همیشه جایگاه عاشقانه هایمان بود
تو میگفتی از روزهای تلخ گذشته ات...
چه زیبا و کودکانه بی قراری میکردی برای رسیدن به فرداها
و من چه عاشقانه خیره میشدم به چشمهایت
چشمهایی که عمقشان درد را فریاد میزد
اما من تو را با تمام درد و غمهایت عاشقانه میستودم
نمیدانستم ان فرداهایی که میگویی
امروز روزهای بی تو بودن من است
تو در دوردست ها با ارامش به زندگیت میرسی
و من اینجا با حال پریشانی...با بغضی سنگینی
با قلبی پراز احساس تنها زندمانی میکنم
نه زندگانی....
بیچاره نیمکت او هم دلتنگ من و توست
همین که تنهام دلیل نمیشه شاد نباشم...
همین که تنهام دلیل نمیشه لباس خوب نپوشم...
همین که تنهام دلیل نمیشه به خودم نرسم...
همین که تنهام دلیل نمیشه برای ایندم تلاش نکنم...
همین که تنهام دلیل نمیشه واسه خودم عطر نخرم...
همین که تنهام دلیل نمیشه زیر بارونای عاشقانه قدم نزنم...
اره من تنهام.....تنها....
تنهایی بهتره از دروغ شنیدن
از دوست دارم های الکی ...از فداتشم های الکی...
از شنیدن عزیزم های الکی............
اره من تنهام.....
فک نکنی تنهایی تقدیر منه
نــــــــــــــــه
تنهایی ترجیح منه.........
امشب بد جور نا ارامم...خدایا...ارامش را به قلبم برگردان....
دلم تنگه...........
دلم غم بسیار دارد...دوست دارم تمام غمهایم مثل برگریزان پاییز تا زمستان به اتمام رسند
و درختی که برگهای ان غم است و دروجودم ریشه کرده تا زمستان عریان شود
مهر است و خبری از مهر نیست...
خسته ام از این همه بی مهری ادمها....
استاد ریاضی ام راست میگفت دو خط موازی هیچ گاه بهم نمیرسند
مگر اینکه یکی خودش را بشکند...
من در جوابش گفتم من که شکستم ولی به او نرسیدم
استادم در جواب گفت:شاید او هم به سمت خط دیگری شکسته شده است
انقدر ارامم که شک دارم به بودنم
ترسم نه از طوفان
بلکه از مرداب شدن شدن روحی است
که هم قافیه پرواز ترانه میسازد
گاهی فرار میکنم...
از فکر کردن به تو....
مثل رد کردن اهنگی که...
خیلی دوستش دارم....
فک میکردم " تـــو"
همدردی
اما فهمیدم
تو هم دردی
دیـــــــگر
استــفــاده نمی کنــم
ازمیــم مالکــیـــت !!!
شـــب بـخـیــــــر
عـزیــزش
تـلــخکردن زندگیم
برای کسی که در دوری من
شیرینترین لحظات زندگیش را سپری می کند
هر جا که می بینم نوشته است :
” خواستن توانستن است ”
آتش می گیرم !!!
یعنی اونخواست که نشد ؟؟؟
وقتی زنی به شوهرش میگوید: عزیزم ، من به تو کاملا اعتماد دارم
یعنی:
.
.
.
در طی هفته گذشته ، موبایلت ، جیبت ، کیفت و ده تا گردش آخر حساب بانکیت چک شده و مورد مشکوکی دیده نشده
دختر نوجوان و ۱۶ساله ای به نام «یاسمن» در شهر یاسوج، یک ماه پیش، اقدام به خودسوزی کرد و یک هفته پس از آن در بیمارستانی در شهر اصفهان از دنیا رفت آن گونه که برخی نزدیکان او گفته اند، یاسمن برای ازدواج با پسر مورد علاقه اش با مخالفت جدی برخی اعضای خانواده مواجه شد، با این حال او برای رسیدن به شریک زندگی خود تلاش بسیاری کرد اما به جایی نرسید و برخی اعضای خانواده برای ممانعتش از این کار با او به تندی برخورد کردند. پس از آن اما یاسمن و خواستگارش همچنان بر خواسته خود ایستادند، اما مقاومت آنان به جایی نرسید. این روایتی است از روز تلخ اقدام به خودکشی این دختر نوجوان: «یاسمن پس از برخوردی که با او شد، به آرامی و بی سروصدا برای خودکشی اقدام کرد، تنها چند روزی از عروسی خواهر بزرگترش می گذشت و خانه آنها هنوز شلوغ بود و گاهی میهمانانی می آمدند و می رفتند، یاسمن از همین فرصت استفاده کرد و به سراغ خانه یکی از همسایه ها رفت و از آنها تقاضای نفت به بهانه درست کردن کباب برای میهمانان کرد، خانم همسایه هم با نیت خیر دبه کوچک نفت را به دستش داد، او اما با همین نفت به یکی از اتاق های خالی خانه رفت، دبه را روی سر خودش خالی کرد و کبریت را کشید... شعله های سوزناک آتش یاسمن را در آغوش کشیدند، فریادش به گوش اهالی خانه رسید، با اضطراب و عجله خود را به او رساندند، اما با مقداری تاخیر، یکی از اهالی خانه از دستپاچگی و برای نجات جان دخترک که در میان شعله ها ضجه می زد بر روی او آب ریخت، اما همین آب کار را خراب تر کرد.این قسمت ماجرا روز بعد در بیمارستانی در اصفهان معلوم شد وقتی پزشکان بیمارستان، میزان عفونت تنش ناشی از سوختگی را اعلام کردند. آن سوی این ماجرا جوان عاشقی داشت به نام «جواد» ۲۰ساله، که از یاسمن خواستگاری کرده بود، او بلافاصله پس از شنیدن خبر خودسوزی یاسمن خود را به اصفهان و بالای تخت محل بستری شدنش رساند، یاسمن هفت شب و روز را در آنجا بستری بود و در همه آن ۱۶۸ساعت، جواد بالای سرش بود و از تن سوخته اش پرستاری می کرد، در همان روزهای دردناک بیمارستان بود، که به درخواست جواد و رضایت پدر و مادر یاسمن صیغه محرمیت میان آن دو اگرچه دیر اما عاقبت خوانده شد تا اگر عروس این قصه زنده از اصفهان برگشت، در مراسمی دیگر با هم پای سفره عقد رسمی بنشینند. این قصه اما تلخ تر از آن بود که شیرینی عروسی و سفره عقد به خود ببیند. تن یاسمن زیر لهیب آتش سوختگی و عفونت شدید، دوام نیاورد و جواد را تنها گذاشت و رفت. جنازه عروس مرده را به شهر زادگاهش دهدشت منتقل کردند. در همه مراسم ختم، جواد، داماد دقیقه نودی خانواده آنجا بود و از ته دل برای عشق به خاک آرمیده اش ناله می کرد. مراسم ختم که تمام شد جواد به یاسوج و نزد خانواده اش برگشت. روز از مرگ یاسمن گذشته بود. اما او توان ماندن نداشت و عاقبت کار خودش را کرد. این روایت «میلاد آریانژاد» برادر جواد است که گفته: «ظهر آن روز جواد تا قبل از ناهار خواب بود، برای غذا بیدارش کردیم، جواد ماکارونی دوست داشت و مادرم به عشق او برایش این غذا را درست کرده بود، اما برخلاف همیشه جواد غذا نخورد، از مادرم کلید انباری را گرفت، به انباری رفت، طنابی را از آنجا برداشت و به جنگل بلوطی که انتهای کوچه بود رفت، چند لحظه بعد سروصدا و فریادی از کوچه شنیدیم، با عجله بیرون آمدیم و خبر دادند یک نفر بالای تپه خودش را از یک درخت بلوط حلقه آویز کرده .من با سرعت بالا رفتم تن بی جان برادرم را دیدم که میان زمین و آسمان از درختی آویزان بود. تا او را پایین کشیدیم و به بیمارستان رساندیم، تمام کرده بود. جواد روزهای قبل که در مراسم یاسمن بود، به پدر و مادرم پیامک می زد که من خودم را می کشم، اما اینجا و در خانه یاسمن نه، وقتی به خانه خودمان آمدم. مدتی که آنجا بود همیشه حواسمان به او بود فقط ۱۰دقیقه غفلت کردیم و او کار خودش را کرد.»
در تمام دارو خانه ها موجود است
نرم کننده موی سر
نرم کننده پوست دست
کاش می شد برای نرم کردن دل تو هم ، نسخه ای گرفت . . .
دلم که گرفته ساز میزنم گاهی برای دلم ، زیر آواز میزنم . . .
دلم که میگیرد نام تو را داد میزنم . . .
دلم که میگیرد گاهی فقط آرام طعنه به احساس میزنم . . .
حالا دلم گرفته . . .
به سادگی رفت و به سادگی بخشیدم
حالا مانده ام چگونه بدون او به سادگی زندگی کنم !
ﺑﻪ ﺷﻠﻮﻏﯽ ﺩﻭﺭﻡ ﻧﮕﺎﻩ ﻧﮑﻦ ﺭﻓﯿﻖ
پشتم ﺧﯿﻠﯽ ﺧﺎﻟﯿﻪ . . .
مـטּ عمرم را با نگاه ڪرבטּ בر چشم مرבم گذرانـבه ام،
چشم تنہِا جاے بـבטּ است ڪہِ شایـב ہِنوز روحے בر آטּ باقے باشـב.
دلتنگی چه حس بدی است....
تنهایی چه حس بدی است
کاش...
پاره ای ابر میشدم
دلم مهربانی می بارید
کاش نگاهم شرار نور میشد
اشتی میدادش
و
که دوست داشتن چه کلام کاملی است
و
من...
چقدر دلم تنگ دوست داشتن است!
نتونے یک نفر رو پیدا ڪنے ڪہِ باهاش בرב בل ڪنے
گاهی دیدن یک عکس دو نفره تو رو یاد اون نمی ندازه !
تورو یاد خودت می ندازه . . .
که چقدر شاد بودی ، که چقدر خندون بودی ، که چقدر جوون بودی !
گاهی آدم ها دلشون فقط برای خودشون تنگ می شه . . .
دلم واسه خودم تنگه . . .
::
::
راستش میدانی !
دیگر طاقت رویاهایم تمام شد !
دلم رسیدن میخواهد . . . !
::
::
دنیا پر از تباهی است !
نه به خاطر وجود آدم های بد !
بلکه به خاطر سکوت آدم های خوب . . . !
من عاشقی با ......... رو خیلی دوس دارم
ولی فک کنم ...........
.
.
.
.
.
.
.
کاش می دانستی چقدر دلم بهانه ی تو رو میگیره هر روز
کاش می دانستی چقدر دلم هوای با تو بودن کرده
کاش می دانستی چقدر دلم از این روزهای سرد بی تو بودن گرفته
کاش می دانستی چقدر دلم برای ضرب آهنگ قدمهایت
گرمی نفسهایت ، مهربانی صدایت تنگ شده
کاش می دانستی چقدر دلواپس تو ام
کاش می دانستی چقدر تنهام ، چقدر خسته ام
و چقدر به حضور سبزت محتاجم
و همیشه از خودم می پرسم این همه که من به تو فکر می کنم
تو هم به من فکر می کنی؟
دلگیرم از تمام الفبای بی کسی....
به خصوص این پنج حرف :
*** فاصله ***
پرم شکست تو این قفس
تو این غبار تو این سکوت
چه بی صدا نفس نفس
از این نامهربونیا دارم از غصه میمیرم
رفیق روز تنهایی یه روز دستاتو می گیرم
دخترک عاشق!
بعد از یک ماه پسرک مرد....
وقتی دخترک به خونه ی اون رفت و ازش خبر گرفت مادر پسرک گفت اون مرده و اون رو به اتاق پسر برد...
دخترک دید که تمام سی دی ها باز نشده.....دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد....
میدونی چرا گریه کرد؟چون تمام نامه های عاشقانه اش را توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک می داد
دختر:
باید قول بدی که هیچ وقت دختری رو بیشتر از من دوست نداشته باشی...
پسر:
من دوستت دارم اما نمی تونم همچین قولی بدم...
دختر(درحال گریه):
یعنی یکی رو بعد از من دوست خواهی داشت؟؟
پسر(با خنده):
دختری که من بعد از تو دوست خواهم داشت،تو رو مامان صدا می زنه...
تا ابد عاشقتم ...!
من به قلبم افتخار می کنم
با آن بازی شد !
زخمی شد !
به آن خیانت شد !
سوخت و شکست !
اما به طریقی هنوز کار می کند . . . !